شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد از تو اثری باقی نیست
هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جانِ رضا، بال و پری باقی نیست
این همه هلهله را آهِ تو پاسخگو نیست
بس کنیز آمده جای گذری باقی نیست
همسرت هم به تو و اَلعَطَشت می خندد
هیچکس نیست کنارت، نفری باقی نیست
تا لبِ بام کشیدند تو را با صورت
با چنین حال، برای تو سری باقی نیست
- پنج شنبه
- 15
- آذر
- 1397
- ساعت
- 13:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه