شب رحمت
سبدی دارم در دست
می روم سوی خدا
یا علی می گویم
می روم تا درگه نور و امید
تا به جایی که ملک ره نبرد
می روم سوی خدا
سوی حق
سوی اُمید
چون قرارم امشب است
می روم تا که به من تازه براتی بدهند
می روم تا در ِ رحم
می زنم در با اشک
و قسم می دهم او را از دل
به هم او
به محمّد
به علی
به فاطمه
به هر چهارده نور خدا
به قائم
و به نور ...
تا که مرا ره بدهد
به سوی نور
به چشمه غسل ذنوب
سبدم را به ملائک دادند
می برندش تا در ِ لطف خدا
حال ...
من منتظرم در ره عشق ...
و دعا می کنم امشب همه را
زیر لب ذکر خدا می گویم
تشنگی را ز دهان دور کنم من با اشک
به خدا بوی خدا می آید
آری ...
نور آمد
و ملائک سبدم آوردند
لبالب از رحم
سرریز از نور و کرم
و چه زیبا با نرگس فردوس پوشانیده شده
شکری می گویم به خدا
می نوشم آب حیات
با دل و جان آن مبارک سحر آمد
و ز گلدسته دل بانگ اذان می شنوم
نیست خدائی جز او ...
نیست خدائی جز او
آری
صبح شد
و سبکبال ز جا بر می خیزم به خدا
ارسطو کروبی (وصال خوانساری)
- یکشنبه
- 7
- شهریور
- 1389
- ساعت
- 18:32
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه