زمستان است، اما من قرار دیگری دارم
که قدری دورتر از خود بهار دیگری دارم
نمیافتم به پای هر بتی و هر پری رویی
جدا از مردمان پروردگار دیگری دارم
منم آن کس که از او انتظار دیگری داری
تو هستی آنکه از او انتظار دیگری دارم
اگر گاهی امیدم میرود از دست، باکی نیست
که من با تو دل امّیدوار دیگری دارم
به دیروز و به امروزم نگاهی سرسری انداز
که فردا با تو روز و روزگار دیگری دارم...
- شنبه
- 17
- آذر
- 1397
- ساعت
- 2:4
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
جواد شیخ الاسلامی
ارسال دیدگاه