معصومه،نور چشم عزیز پیمبرم
اخت الرضا و دختر موسی بن جعفرم
هر چند در کتاب خدا نیست نام من
اما قسم به فاطمه،برتر ز هاجرم
گر قبر فاطمه ز نظرها نهان شده
پیدا بود به قم،که من از نسل کوثرم
از بس که داغدیده ام،افتادم از نفس
عمرم به سر رسید و شده روز آخرم
نام رضا بود به لب و نامه اش به بر
دارم به سینه آتش هجر برادرم
از هجر سوخت سینه ام،اما لگد نخورد
وز سینه آه می کشم ای وای مادرم
میسوخت در ز آتش و،زهرا به پشت در
هر لحظه یاد سینه و مسمار آن درم
دیگر نخورده است به دیوار صورتم
از ضربه ای کبود نگشته است منظرم
گل ریختند بر سر من اهل قم؛دگر
چون شامیان کسی نزده سنگ بر سرم
بگذاشت خصم داغ عزیزان به قلب من
اما نبود چشم کسی سمت معجرم
با معرفت هر آنکه بیاید زیارتم
شائق بگو؛شفیعه ی او روز محشرم
******
(شائق)
- یکشنبه
- 25
- آذر
- 1397
- ساعت
- 19:20
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه