باورم نميشد
بياي به استقبالم
اين روزا كه بد حالم
ميبيني چي سرم اومد
داداش شكسته بالم
بعدِ ، بابا تورو داشتم
اما ، گرفتنت از من
دق مرگ شدم توي راها
ديدم ، گلامو ميچينن
آه ، مثل مادرمون زهرا خميدم
آه ، بعد رفتن تو خوشي نديدم
آه ، امون از غريبي داداش رضا
خير ببينه اي كاش
موسي بن خزرج چون كه
من و آورد شهر قم
تا رسيدم گل ريختن
روي سر من مردم
دور تا ، دورم همه زن بود
بودن ، با حيا مرداشون
نامحرمي نبود پيشم
خنده نبود رو لبهاشون
آه ، ولي زينب و مشتي بي حياها
آه ، يه سه ساله اي كه خميد تو راها
آه ، امون از دل زينب و رقيه
كم نذاشتن اصلا
مهمون نوازيا كردن
گفتن كه خواهر امامم
به اشك من نخنديدن
گفتن كه دختر امامم
هر وقت ، يه جرعه آب خواستم
واسم ، ظرف آب آوردن
يادم ، اومد ربابي كه
رو نِي ، ديد علي شو بُردن
آه ، ميخونه لالايي به پاي نيزه
آه ، سر تو كوچيكه براي نيزه
آه ، امون از دل خسته ي رباب
- چهارشنبه
- 28
- آذر
- 1397
- ساعت
- 17:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
عباس میرخلف زاده
ارسال دیدگاه