دیشب هوای «سامره» افتاد در دلم
رد شد هزار پردهٔ شوق از مقابلم
گفتم به دل، که گاه نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
آنجا که هست، آینهٔ شادی و سرور
اشراق عشق و عاطفه و جلوهگاه نور
آنجا که آفتاب، دلش گرم میشود
مهتاب، غرق در عرق شرم میشود
آنجا که انبیا همه هستند در طواف
آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف
آنجا که بوسهگاه تمام فرشتههاست
در «سال نور» آینهٔ دل نوشتههاست
آنجا که دیدهها، پلی از آب بستهاند
یعنی دخیل اشک به «سرداب» بستهاند
آنجا که جلوهگاه گل روی دلبر است
«این عطر روحپرور از آن کوی دلبر است»
چشم هزار ماه جبین، مشتری اوست
نقش نگین وحی، در انگشتری اوست
محبوب نازنین سراپردهٔ خداست
در کائنات، رحمت گستردهٔ خداست
چون روح، در تمامی اعصار جاری است
جان جهان، ذخیرهٔ پروردگاری است
سنگ بنای کعبه، سیاهی خال اوست
وجه خدای جَلَّ جَلالُه جمال اوست
جان بیفروغ طلعت او جان نمیشود
او حجت خداست که پنهان نمیشود
روزی که ظلم پر کند آفاق دهر را
احلی من العسل کند این جام زهر را
آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد
یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد
در عهد او جهان زِبَر و زیر میشود
یعنی فروغ عدل جهانگیر میشود
پر میکند ز عدل خود این خاک تیره را
آیینهٔ بهشت کند، این جزیره را
یوسف به بوی پیرهنش زنده میشود
دلهای مرده با سخنش زنده میشود
ماه مدینه ـ آنکه بر او از خدا درود ـ
با یازده ستارهٔ روشنگر وجود
دادند مژده، آمدنش را به دیگران
گفتند نور شبشکنش را به دیگران
گفتند آسمان و زمین بیقرار اوست
خورشید و ماه پرتویی از جلوهزار اوست
گفتند: اوست محور منظومهٔ حیات
گفتند: گردش دو جهان بر مدار اوست
گفتند: کعبه چشم به راهش نشسته است
صبح از دریچهٔ سحر آیینهدار اوست
گفتند: روز جلوهٔ آن آخرین امام
پیغمبری مسیح نفس در جوار اوست
گستردن عدالت و قسط و برادری
در جای جای گسترهٔ خاک، کار اوست
نقش حدیث «اَفضَلُ اَعمالِ اُمَّتی»
تصویر قدر و منزلت انتظار اوست
یک نکته از هزار بگویم که منتظر
خود در میان جمع و دلش بیقرار اوست
در چارراه حادثه، در جاری زمان
احساس میکند که کسی در کنار اوست
تقواست شرط اول آیین انتظار
هر بیدلی گمان نکند یار، یار اوست
آنکس که دل به جلوهٔ موعود بسته است
آفاق بیکران، همه در اختیار اوست
وقتی که شاملش بشود لطف محضِ یار
شاید که ادعا بکند، «مهزیار» اوست
او را بخوان در آینهٔ ندبه و سمات
فرزندی از سلالهٔ طاها و محکمات
روی لبش تلاوت لبیک دیدنیست
آری دعای او به اجابت رسیدنیست
احیاگر معالِم دین خداست او
شمسالضحای روشن و نورالهداست او
الهام، کم گرفتی از آن فاطمی نَفَس
با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس
یکبار خواندهای، که جوابت ندادهاند؟
آتش گرفتهای تو و آبت ندادهاند؟
تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع
ای دیدگان شبزده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع»
ای دل! که گفت با تو که غرق گناه باش؟
با ما به عزم توبه بیا، عذرخواه باش
خورشید پشت پرده نه، ما پشت پردهایم
آیینهٔ تجلّی خورشید و ماه باش
گر چشم پاک داری و آیینهٔ زلال
تا دوردست عشق سراپا نگاه باش
ماه تمام اگر طلبی، نیمههای شب
در جذر و مدّ سلسلهٔ اشک و آه باش
آن کس که هست چشم به راه قیام سبز
«خواهی سپید جامه و خواهی سیاه باش»
شرط حضور محضر او، پاکی دل است
نزدیک شو به خیمهٔ او، مرد راه باش
باید سلام کرد به تسبیح یاد او
بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او
بر او درود و خیر کثیر وجود او
بر حالت قیام و رکوع و سجود او
عمرش، چو قامت ابدیّت بلند باد
حزبش بلندپایه و پیروزمند باد
ای حُسن مطلع همهٔ انتخابها
تو آفتاب حُسنی و ما در حجابها
مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی»
فرزند اختران درخشان و روشنی
ای یک اشارهٔ لب تو «سابِغَ النِّعَم»
یک زمزمه دل شب تو «دافِعَ النِّقَم»
چشمان ما غبار گرفت و نیامدی
دامان انتظار گرفت و نیامدی
دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک
خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک»
«یا ایها العزیز» ببین خسته حالیام
چشمان پر ستاره و دستان خالیام
ماییم آن خسی که به میقات آمدیم
شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم
شام فراق سورهٔ والیل خواندهایم
یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خواندهایم
یا ایها العزیز به زیباییات قسم
بر حسن بیبدیل و دلآراییات قسم
دلها ز نکهت سخنت، زنده میشود
عالم به بوی پیرهنت، زنده میشود
صبح وصال تو، شب غم را سحر کند
آفاق را نگاه تو زیر و زِبَر کند
موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست
شهر مدینه چشم به راه ظهور توست
تنها نه از غمت دل یاران گرفته است
چشم بقیع تر شده، باران گرفته است
شعر «شفق» حدیث زبان دل من است
تکرار نام تو ضربان دل من است
- پنج شنبه
- 29
- آذر
- 1397
- ساعت
- 18:38
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
استاد محمد جواد غفورزاده
ارسال دیدگاه