عمرِ من صرف شد و کار بجایی نرسید
آن همه وعدۀ دیدار بجایی نرسید
چشم آلودۀ من بار نبندد هرگز
همه جا گشت، ولی بار بجایی نرسید
یار یاری طلبد، من گُلِ رویش طلبم
دیدی آخر طلب یار بجایی نرسید
طلب دوستی اش، بی عمل صالح نیست
گریه و ناله بسیار بجایی نرسید
نشدم روزی از این عمر شبیه دلدار
أمر نه، خواهشِ دلدار بجایی نرسید
گم شدم در هوسِ خویش و گرفتار شدم
شیونِ عبد گنه کار بجایی نرسید
توبه ام نیست نصوح و نفَسم نیست نفیس
این همه گفته و گفتار بجایی نرسید
ناامید از کرم دوست نباشم هرگز
نتوان گفت دل زار بجایی نرسید
نتوان اهل سحر باشی و اینسان گویی:
در سحر دیدۀ بیدار بجایی نرسید
آری از ناحیۀ دل چو شود ناله بلند
کِی توان گفت که هشیار بجایی نرسید
عاقبت میرسد آن دلبر و دلدار از راه
تا نگویند که غمخوار بجایی نرسید
چون تب کرب و بلا در دلت آید، دانی
هیچ دل، جز دل تبدار بجایی نرسید
- دوشنبه
- 3
- دی
- 1397
- ساعت
- 16:55
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
محمود ژولیده
ارسال دیدگاه