• جمعه 2 آذر 03

استاد محمد جواد غفورزاده

غزل مرثیه امام حسن مجتبی علیه‌السلام -(دل بی‌شکیب از غم فصل جدایی است)

636

دل بی‌شکیب از غم فصل جدایی است
جان، بی‌قرار لحظهٔ وصل خدایی است
این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال
این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است
این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست
این کوزه نیست، چشمهٔ حاجت روایی است
هرگز ننالم از غمِ بیگانه، ای دریغ
رنجی که من کشیده‌ام از آشنایی است
شد روزگارِ من، سپری سال‌های سال
با همسری، که شیوهٔ او بی‌وفایی است
من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت
این شاهد شهید مدینه، کجایی است
یارانِ من، ز باغ وفا گل نچیده‌اند!
آیینِ مهرورزیِ آنان، ریایی است
در تنگنای سینهٔ من، این دل صبور
آیینهٔ مجسّمِ صبرِ خدایی است
دارم هزار عقده به دل، باز طبعِ من
مثل نسیم، عاشق مشکل‌گشایی است
فرمود با برادر خود: غنچهٔ مرا
با خود بِبَر، که بوی خوش آشنایی است
تو باغبانِ گلشنِ عشق و شهادتی
این ارغوانِ عاشقِ من، کربلایی است
فردا که تیر، بوسه به تابوت من زند
بال و پرِ بلندِ عروجِ نهایی است
دانی که در بقیع چرا چلچراغ نیست؟
خورشید، بی‌نیاز ز هر روشنایی است...

  • چهارشنبه
  • 5
  • دی
  • 1397
  • ساعت
  • 20:23
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران