خوابی و یا بیدار؟! خوبی یا که پردردی؟!
حرفی بزن! جان مرا که بر لب آوردی!
تسبیح را گم کرده ای ! یا گوشوارت نیست؟
با چشم خون مرده به دنبال چه میگردی؟!
با زخمهای سینه ات مردانه جنگیدی..
با دنده ی یک دنده ات مردانه سر کردی...
حتی طبیب از دیدن حال تنت جا خورد!
تب میکنی !میسوزی! اما باز هم سردی...
ماندم چرا از دور رنگ صورتت سرخ است!
وقتی که از نزدیک میبینم تورا زردی!
تو ذولفقار اصلیم بودی نه یک شمشیر!
تو بین زنهای مدینه بی هماوردی...
- سه شنبه
- 11
- دی
- 1397
- ساعت
- 18:45
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه