فاطمه خیرالنسا است و حیا را مظهر است
گوهر تقوا و زهد و معرفت را جوهر است
هستی ذریه ی احمد که هست از هست او
تا بلندای ابد ، در حیرت از پا ، تا سر است
جان جانان است و جانها سر به خاک پای او
خاک پاک آستانش ، آسمان را زیور است
بر رسالت دختر است و بر ولایت همسر است
بر شهادت مادر است و بر فصاحت رهبر است
ثانی آتش زد به درگاهی که از هفت آسمان
جایگاه عزت و اجلال او والاتر است
محسن اندر بطن و آنکه باب را از هم گشود
پس نمیدانست زهرا بین دیوار و در است؟
مادری بر خاک ، می افتاد .. پیش کودکی
همسری می دید بر مسمار خون همسر است
مرتضا در بند و زهرا غرق در خون و عدو...
پیش زهرا تازیان در دست .. روز محشر است
خاک ، بر سر می زد و فریاد می زد آسمان
آنکه سر بر شانه دارد؟.. پادشاه خیبر است ؟
کاش زینب را یکی می دید در این های و هو
ناله بر لبهای او ، لرزان تر از اشکی تر است
وای بر من ، بین زانوهای نامردان شهر
چشم های کودکی در جستجوی مادر است
کس چه می داند؟ چه ها می دید زینب.. از عدو؟؟؟
گفت ای نامحرمان.. این دختر پیغمبر است...
- پنج شنبه
- 13
- دی
- 1397
- ساعت
- 12:58
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
علیرضا امانی مجد
ارسال دیدگاه