عالم از آه غريبانه به هم ميريزد
باده از گريه ي پيمانه به هم ميريزد
عقل كل خانه نشين شد به همين علت هم
غربتش عاقل و ديوانه به هم ميريزد
صحبت از روضه ي ناموس رسول الله است
آشنا هيچ كه بيگانه به هم ميريزد
زانوي خود به بغل تا كه بگيرد ساقي
كوثر و هستي و ميخانه به هم ميريزد
طاقت سوختن يار ندارد هرگز
شمع با ديدن پروانه به هم ميريزد
مادر خانه اگر گوشه ي بستر باشد
شك نكن وضعيت خانه به هم ميريزد
نيت شانه زدن داشت ولي ممكن نيست
زينب از ديدن آن شانه به هم ميريزد
عاقبت ياس شده پرپر و با ديدن آن
باغبان گوشه ي گلخانه به هم ميريزد
- پنج شنبه
- 13
- دی
- 1397
- ساعت
- 19:9
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه