نمی دانم فاطمه در این شب ها چه حالتی داشت، اما نوشته اند:«کَالشَّبَهِ»به قدری لاغر شده بود مثل شبهی می ماند در رختخواب. دیگر فاطمه بعد از پدر «نَاحِلَةَ الْجِسْمِ، مُنْهَدَّةَ الرُّکْنِ، بَاکِیَةَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْب[۱]» اشک چشمش خشک نشد، سوز قلبش آرام نگرفت و روز به روز لاغرتر می شد. اگر کسی پیش او می رفت می دید که امروزش با دیروزش به کلی فرق کرده است. بعضی از زن ها می آمدند سؤال می کردند: خانم! بیماری شما چیست؟ که این قدر بدنتان نحیف شده و شما را از پا درآورده است؟ می فرمود: بیماری من تنها بیماری جسمی نیست، من از ظلمی که به حق علی علیه السلام روا داشته شده است می سوزم. فقدان پدر و ظلم به علی؛[۲] جسمم را نحیف و مانند شَبَه ساخته است.
سنگ صبورش قبر پیغمبر بود. بلند می شد، آرام می آمد کنار قبر رسول الله و با خودش نجوا می کرد: یا رسول الله!«بَقِیتُ وَالِهَةً وَحِیدَةً وَ حَیْرَانَةً فَرِیدَة»بابا، به خدا بعد از تو تنها شدم. مردم از ما اعراض کرده اند. بابا! دیگر جواب سلام علی را هم نمی دهند. خانه ای را که شش ماه بر در آن خانه می آمدی و می گفتی: السّلام علیکم یا اهل البیت و آیۀ تطهیر را می خواندی، بلند شو ببین با آن چه کرده اند.
بابا، یک خواهش از تو دارم. دعا کن فاطمه پیش تو بیاید و به تو ملحق گردد؛
«یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً». [۳]
ــــــــــــــــــ
[۱]. بحارالانوار، ج۴۳، ص ۱۸۱؛ مناقب، ج۳، ص ۳۶۲.
[۲]. بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۵۶؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۲، ص ۲۰۵ – ۴۹.
[۳]. بحارالانوار، ج۴۳، ص ۱۷۷.
- جمعه
- 14
- دی
- 1397
- ساعت
- 20:59
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه