تا كه تسليميم ، تسليـمِ رضاي فاطمه
راضي از اعمال ما باشـد خُداي فاطمه
شاه بانوي دوعالم اوست از اين رو خُدا
آفريده شـاه مـردان را براي فاطمه
كسر شأن اوست اينكه ما فدائي اش شويم
گفته وقتي كه محمّد هم فداي فاطمه
انبيايي كه اولوالعزمند غير از مصطفي
عاجزند از درك شأن بچّه هاي فاطمه
فضّه ي او موقع جارو زدن مي گفت كه
كيـمـيا را يافتـم در خاك پاي فاطمه
باعث فخر خدا پيشِ ملائك مي شود
مي رود تا عرش وقــتي ربّناي فاطمه
چادر او از يهودي ها مسلمان ساخته
بوده وقتي كه رواجِ دين بناي فاطمه
نو عروسي كه ميان حجله شد تسليم مرگ
يافت يك عُمر دوباره از دعاي فاطمه
كور مادر زاد را چشم خُدا بين مي دهد
ذرّه اي از تُربت دارُالشّـفايِ فـاطمه
ترسي از بيگانگي با مردم دنيا نداشت
هر كسي از ابتدا شـد آشناي فاطمه
از بعيدات است اينكه شيعه ي غيرت مدار
خاكســار مادري باشـد سِواي فاطمه
روز مرگ من بُود روزي كه اشك چشم من
گونه ام را تر نسازد در عزاي فاطمه
بسكه اين ايّام دارد درد و زخم و ضعف و تب
وقت صحبت سخت مي لرزد صداي فاطمه
پيشتر از كربلا پيري زينب مي رسد
شانه هاي او اگر باشـد عصاي فاطمه
- سه شنبه
- 18
- دی
- 1397
- ساعت
- 18:9
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه