یا فاطمه الزهرا(س)
ظلمها گشته روا بر من ودر تاب وتبم
بعد تو ای پدرم آمده جانم به لبم
صورتم نیلی ودر کوچه به خاک افتادم
زین همه جور وجفاکاریشان در عجبم
تو سفارش به نگهداری عترت کردی
نکند رفته ز یاد همه اصل ونسبم
پشت در بودم وضرب لگدی، در انداخت
سخت فریاد زدم،فضه بیا در تعبم
حمله کردند به ما دست علی را بستند
تا به بیعت برود حیدر عالی نسبم
محسنم رفت زدست چون به زمین افتادم
سخت رنجیده از این طایفه ی بی ادبم
خسته از زندگیم،مرگ زحق می خواهم
این دعا برلبم آید همه ی روز وشبم
فصل هجران من وتو دگر آخر آمد
نگران علی ومردم دنیا طلبم
سخت از مردم شهر تو پدر دلگیرم
آورم پیش تو از بهر شکایت غضبم
شعر :اسماعیل تقوایی
- چهارشنبه
- 26
- دی
- 1397
- ساعت
- 14:51
- نوشته شده توسط
- اسماعیل تقوائی
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه