کسی که درد سوزانده دلش را
غریبه ریخت برهم منزلش را
بیا ای دل برای گریه امشب
بخوانیم اعتراف قاتلش را
معاویه نبودی چه خبر بود!
سر بیعت حکومت در خطر بود!
ازین سو کوه هیزم جمع میشد
ازان سو فاطمه در پشت در بود..
اراذل این شرایط را که دیدند
به سمت خانه ی حیدر دویدند
نصیحت کردن زهرا به هم خورد
میان صحبتش هو میکشیدند!
نفس میزد صدایش را شنیدم
علی را در احد یکباره دیدم
هزاران کینه در دل داشتم من
زدم با پا به در! نعره کشیدم
غرور چشم حیدر را شکستم
چنان محکم زدم در را شکستم
در خانه ز لولا تا جدا شد
زدم پهلوی کوثر را شکستم
در افتادو زمین افتاد زهرا
علی میزد فقط فریاد زهرا
همینکه ناله زد فضه خذینی
همه گفتند که جان داد زهرا
یکی آتش به کل باغ میزد
یکی بر قلب زینب داغ میزد
میان آن شلوغی ها مغیره
به دست فاطمه شلاق میزد...
کشیدم هر طرف شیرخدارا
زدم درآن میانه بچه هارا
تن زهرا به زیر دست و پا بود
علی انداخت بررویش عبا را
- چهارشنبه
- 26
- دی
- 1397
- ساعت
- 21:36
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سید پوریا هاشمی
ارسال دیدگاه