ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
کوچه میان خلوت خود آه میکشید
جز سایههای روشن او رهگذر نداشت
شهری که باز منتظر نان عشق بود
از سفرۀ سخاوت او سادهتر نداشت
انگار سروِ قامتِ بابا خمیده بود
جز یک بهار سوخته و چشم تر نداشت
افتاده بود شعله به دامان باغبان
دیگر بهار خانۀ مولا، سپر نداشت...
از در بپرس باقی این شعر تلخ را
با این که چوب بود ولی دل مگر نداشت؟
این در همیشه خواب خوش یاس دیده بود
اصلا از این همه غم و غربت خبر نداشت
میدیدم از غریبی او مادرم که رفت
این در به جز جراحت و زخم تبر نداشت
کوچه هنوز با پدر افسوس میخورد
ای کاش هیچ وقت گلی پشت در نداشت
انگار یاس با در و دیوار گفته بود
از غربت شقایق سرخی که سر نداشت
بگذار قلب هر چه یتیم است بشکند
ای کاش قلب یخزده را این بشر نداشت
دنیا همیشه با همۀ تلخیاش ولی
از داغهای فاطمه جانسوزتر نداشت
این در شبیه مادر من گل ندیده بود
این کوچه بهتر از پدرم رهگذر نداشت
مادر ز بیم غربت و تنهایی پدر
تا وقت مرگ چشم از این کوچه برنداشت
- پنج شنبه
- 27
- دی
- 1397
- ساعت
- 18:12
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
سارا سادات باختر
ارسال دیدگاه