ساعتاي آخره زندگيــّـه مادره
(دست سرد فاطمه توي دست حيدره)٢
از عزيزا دل ميكنه قلب عالمو ميشكنه
نصفه جون ميشه شوهرش تا نفس نفس ميزنه
داره وصيّت ميكنه آماده ي رفتن شده
حالا ديگه تكليف شاه لافتي روشن شده
غَسّلني بالليل كَفّني بالليل دَفّني بالليل
الوادع —— يااباالحسن
————————————————
ميگه بازم به حسن اي عصاي دست من
با بابات از كوچه و ماجراش حرفي نزن
آب و جارو زد خونه شو پخته آخرين نون شو
واسه آخرين مرتبه ميبوسه حسين جون شو
اگه الان ميبينه كه داره حسينش اشك و آه
ميشينه چند ساله ديگه بالاسرش تو قتلگاه
آه و واويلا در بين اعدا تنهاي تنها
الوداع —— اي حسين من
————————————————
از مدينه دلخـوره غُصّه هاشو ميشمُره
(بچّه هاشو داره به مرد تنهاش ميسپُره)٢
شونه كرده موي سره دختري رو كه مضطره
فكر چادر پاره و فكر سوختنه معجره
داره براي زينبش از لحظه ي رفتن ميگه
از بوسه ي زير گلو از كهنه پيراهن ميگه
ميگه از گودال از جسم پامال از غارتِ خلخال
الوداع —— اي زينب من
- شنبه
- 29
- دی
- 1397
- ساعت
- 18:6
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه