در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
با مردمی که شبنم از آن میچکد چرا
نفرین به چشم خیرۀ مردم نمیکنی؟!
آنقدر باغ آرزویت زرد شد که صبح
حتی به آفتاب تبسم نمیکنی
از عمق زخمهای دلت ای محدثه
با جبرئیل نیز تکلّم نمیکنی
با خاکها بگوی که مَهر تو آب بود
حتی تو در خیال تیمم نمیکنی
با زخم دست، زحمتِ دستاس میکشی
یعنی جز آه، در دلِ گندم نمیکنی
- دوشنبه
- 1
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 21:26
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه