ای اشک مهلتی دل غمگین و خسته را!
چشمان غم گرفتۀ در خون نشسته را
مولا کنار فاطمه بدرود میکند
با بند بند خویش نگاهی گسسته را
بر دوش میگذارد و از خانه میبرد
امشب علی حقیقت پهلو شکسته را!
از کوچههای شهر که رد میشود، غمی
در شعله میبرد دلِ درهای بسته را
او را به خاک تیره... نه! پرواز میدهد
در آسمان کبوتر از بند رسته را
::
در صحن فاطمیه کنون حال دیگریست
شوریدگان سینهزنِ دستهدسته را
- سه شنبه
- 2
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 21:22
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محمود سنجر
ارسال دیدگاه