آزار دادهاند ز بس در جوانیام
بیزار از جوانی و، از زندگانیام
جانانهام که رفت؛ چرا جان نمیرود
ای مرگ، همتی! که به جانان رسانیام
هر شب به یاد ماه رُخت تا سحرگهان
هر اختریست شاهد اخترفشانیام
بر تیرهای کینه سپر گشت سینهام
آرم گواه پیش تو پشت کمانیام
یاری ز مرگ میطلبم، غربتم ببین
امت پس از تو کرد عجب قدردانیام!
موی سپید و فصل جوانی خبر دهد
کز هجر خود به روز سیه مینشانیام
دیوار میکند کمکم، راه میروم
دیگر مپرس از من و از ناتوانیام
سوزندهتر ز آتش غم، غربت علیست
ای مرگ ماندهام که ز غمها رهانیام
- چهارشنبه
- 3
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:37
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج علی انسانی
ارسال دیدگاه