• جمعه 2 آذر 03


مصائب فاطمی -(تا بتول از هجر بابا در بغل زانو گرفت)

620
-1

تا بتول از هجر بابا در بغل زانو گرفت
از دل مولا قرار و صبر، آن بانو گرفت

روز روشن پیش چشمانش چو شب تاریک شد
بس که او را در میان، درد و غم از هر سو گرفت

خانه‌ی ایمان و دین از آتش بیداد سوخت
رَخت ماتم کعبه در بر، در عزاى او گرفت

آن چنان بین در و دیوار بفشردش عدو
دختر پاک پیمبر صدمه از پهلو گرفت

پهلویش از ضرب در آزرد و محسن شد شهید
آن گل نشکفته را دست ستم از او گرفت

سوخت بازویش ز سوز تازیانه آن چنان
ناله از دل بر کشید و دست بر بازو گرفت

روز و شب از دیده همچون ابر، اشک غم فشاند
اشک، راه دیده را مانند آب جو گرفت

دائم از درد فراق مصطفى نالان گریست
کاه شد تا با غم جانکاه هجران خو گرفت

تا خسوف ماهِ رویش را نبیند مرتضى
در میان خانه هم از شوهر خود رو گرفت

دیده گریان، سینه سوزان، رکن ویران، فاطمه
بسترى شد شال ماتم بر سر و گیسو گرفت

بود او را آخرین ساعات عمر و زندگى
با دلى پر درد و محنت رو به سوى شو گرفت

یا على! جان تو و جان یتیمانِ بتول
کن حلالم گر دلت از من چو تار مو گرفت

بر سرش گویا فرو افتاد سقف آسمان
بغض، راه نطق را بى‏ هیچ گفت و گو گرفت

حاش لله از تو داناتر به حق نبوَد کسى
کس کجا در بِرّ و تقوى سبقتى بر تو گرفت

شد جهان تاریک پیش چشم مظلوم جهان
زین سخن از شیریزدان طاقت و نیرو گرفت

چنگ زد بر ریسمان محکم الله «فتى»
هر کسى کز دامن آل عبا نیکو گرفت

نى مرا تنها ز مهرش گشت رنگ و بو نصیب
عالَم از مِهر على و آل، رنگ و بو گرفت



  • پنج شنبه
  • 4
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 13:55
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران