هیچ بودم ولی آدم تو حسابم کردی
غوری کال ولی جام شرابم کردی
پیک تو آمد و پیغام تورا بامن گفت
کافری بودم و با شیخ خطابم کردی
کرمت باعث شرمند گی ام شد اخر
از خجالت به خداوند تو آبم کردی
گرچه از جذبه ی چشم تو فراری بودم
آخر الامر چنین در تب تابم کردی
چه مبارک سحری بود همان لحظه که تو
گوشه خیمه نشستی خرابم کردی
باده ی عشق تو لبریز شد از جام دلم
گفتی از غربت خود سخت کبابم کردی
گفتی هر کس که ندارد سر مستی برود
حرف رفتن زدی انگار عذابم کردی
من زهیرم نه به والله غلامت هستم
تو مرا شیفته ی طفل ربابم کردی
عاشق روی تو هستم نه خریدار بهشت
مست و دیوانه و فارق ز ثوابم کردی
___________
زهیر بن قین، از بزرگان قبیله بَجیله بود که در کوفه میزیست. زهیر نخست طرفدار «عثمان» بود، تا اینکه در سال شصتم هجری، هنگام بازگشت از سفر مکه، در یکی از منازل بین راه، (بنابر نقل دینورى، این ملاقات در منزلگاه «زَرُود» انجام گرفته است.) همزمان با کاروان امام حسین (علیهالسلام) در یکجا فرود آمد. امام (علیهالسلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر نخست از این دیدار اکراه داشت. اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو- . به محضر امام حسین (علیهالسلام) شرفیاب شد. این دیدار بسیار مبارک بود و مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام (علیهالسلام) منتقل کنند. با همسرش نیز وداع کرد و گفت: «من عازم شهادت همراه امام حسین (علیهالسلام) هستم. تو با برادر خود نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.»
آنگاه خطاب به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، وگرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. اما خاطرهای برای شما بیان کنم: زمانی که به جنگ بَلَنْجَر رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی (در برخى منابع به جاى سلمان فارسى، سلمان باهلى گفته شده است.) که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سیّد جوانان آل محمّد را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید». برخی منابع آورده اند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر، با وی همراهی کرد و به سپاه امام حسین (علیهالسلام) پیوست.
- پنج شنبه
- 4
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 21:36
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه