• سه شنبه 18 اردیبهشت 03

 محسن صرامی

یا حیدر مدد -(فكر حيدر به سرش بود هدف شكل گرفت)

6175
38

فكر حيدر به سرش بود هدف شكل گرفت
نام حيدر به لبش بود شرف شكل گرفت

خواست مافوق جنان را سحري خلق كند
اينچنين بود كه ايوان نجف شكل گرفت

كعبه را ساخت ولاتگه حيدر باشد
صحبت از در نجف شد و صدف شكل گرفت

حضرت حق به علي زل زد و حيدر به خدا
عشق اينگونه به قلب دوطرف شكل گرفت

ياعلي گفت خدا هر دوجهان عاشق شد
عالم خاكي ما هيچ جنان عاشق شد

پير ايراني ما حضرت سلمان وقتي
اشهد وان علي گفت اذان عاشق شد

كوه دل سنگ ترين است همه جا به مثل
كوه هم نام علي گفت و درآن عاشق شد

تيغ ابروي علي كشته فراوان دارد
قوس ابروي علي ديد و كمان عاشق شد

بادم حيدر كرار بشر ساخته شد
پدري كرد براين خاك و پسر ساخته شد

برق لبخند علي كرد جهان را روشن
و از آن برق زدن شمس و قمر ساخته شد

لافتي شاهد اين مصرع مجنون من است
محض جنگيدن او تيغ دوسر ساخته شد

مرحب خيبري از ضربه ي او شد به دونيم
بعد از آن بود كه در جنگ سپر ساخته شد

كار خلقت كه نهادند روي دوش علي
سر اين كار خدا گفت در گوش علي

شب معراج نبي رفت در آغوش خدا
صبح معراج نبي بود در آغوش علي

در حديث آمده كه كوبه ي جنت دائم
به لب اش هست فقط نغمه ي چاووش علي

اعتنائي به بهشت و نعماتش نكند
هر كه عاشق و ديوانه و مدهوش علي

هر كجا رفت به ميدان نفس اش غالب بود
نحوه ي جنگ علي بي بدل و جالب بود

شده ممسوس به ذات احديت حيدر
حق به اين وحدت ذاتي بخدا طالب بود

خيبر و خندق و احزاب و احد،شمه اي از
رقص شمشير علي ابن ابي طالب بود

اولين شاعر درگاه علي هست خدا
مابقي هر چه كه گفتند درآن قالب بود

لشگري باحركات بدنش ريخت به هم
لشگري را سر زين پاشدنش ريخت به هم

چارده سال فقط داشت كه در ميدان امر
از همان نحوه ي نعره زدنش ريخت به هم

جنگ را شيرخدا ياد پسرهايش داد
در جمل عايشه ها را حسنش ريخت به هم

سائلي را وسط ذكر ركوعش آن روز
تا در آورد عقيق يمنش ريخت به هم

مست حب ايم و به ما حب سبو شد واجب
جامه از عشق دريديم و رفو شد واجب

آدم از صلب علي ابن ابي طالب بود
اينچنين بود اگر سجده بر او شد واجب

بي وضو نام علي را نبرد پيغمبر
محض او بود در اسلام وضو شد واجب

صادر از نام خداوند شده نام علي
و پس از نام علي گفتن هو شد واجب

پا به اين خاك زد و آمد و دنيا را ساخت
محشري كرد به پا حيدر و عقبا را ساخت

قبل از اتمام زمين بود كه آن عرش نشين
با دو انگشت خودش عالم بالا را ساخت

نام زهرا به ميان آمد و با قطره ي اشك
خاك را پس زد و دراين كره دريا را ساخت

ديد عالم همه مجنون شده و خود ليلاست
گفت مجنون چه كند واژه ي صحرا را ساخت

  • پنج شنبه
  • 4
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 21:48
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران