نظم نظام هستي آن ساعت به هم خورد
چون اتفاقي تلخ در عالم رقم خورد
وقتي نشست آن بي مروت روي سينه
حتي خدا از غربت آن شاه غم خورد
مي ديد از تل خواهرش اين صحنه ها را
هي سنگ و تير و نيزه آقا دم به دم خورد
از دست شاعر بر زمين افتاد دفتر
بغض خودش را با دوچشم تر قلم خورد
يوسف ميان قتلگاه افتاده تنها
در پنجه هاي گرگ زلفش پيچ و خم خورد
نحن رزنأ الصدر عمدأ...واي بر من
يعني كه از خون تنش اين دشت هم خورد
داد ملائك را در آورد اين مصيبت
در انتقام خون او داور قسم خورد
ديگر در اينجا گفتن از او كار من نيست
قرعه ميان شاعران بر محتشم خورد
- شنبه
- 6
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 10:57
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه