• جمعه 2 آذر 03

 محسن صرامی

چراغ سحر -(من در اين شهر غريبم پدرم را بدهيد)

1094
2

من در اين شهر غريبم پدرم را بدهيد
كس و كارم،نفسم،همسفرم را بدهيد

خم شده قامتم از بسكه مرا زجر زده
بايد امروز تقاص كمرم را بدهيد

پهلويم را كه شكستيد بماند باشد
وقت پرواز شده بال و پرم را بدهيد

امشب آنقدر كنم گريه كه مجبور شويد
مردم شام چراغ سحرم را بدهيد

گل سر منكه نميخواهم از امروز به بعد
گل سر مال شما تاج سرم را بدهيد

رفته از دست دگر قدرت بينائي من
روشنائي دوتا چشم ترم را بدهيد

نگران دل بي تاب ربابم بخدا
چقدر گفت به آن ها جگرم را بدهيد

سربازار به خود ميزد و ميگفت رباب
نفروشيد!لباس پسرم را بدهيد

  • یکشنبه
  • 7
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 14:21
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران