خسته ازعالمي روانه شدم
سمت خانه ولي دلم غم داشت
وارد كوچه كه شدم ديدم
خانه ي ما غم محرم داشت
پرچم يارقيه راديدم
جلوي درب خانه آويزان
بوي اسفنددرهوا پربود
درو ديوارخانه مان گريان
پله ها رايكي يكي رفتم
سمت بوي گلي كه مي آمد
سفره اي پهن بود و در آنجا
مادر من به صورتش ميزد
نان و خرما وخاردر سفره
علت گريه هاي مادربود
گفت مادركه ازهمين سفره
حاجتش راگرفته خيلي زود
شك ندارم به گفته ي مادر
مرده رازنده ميكند نامش
گر چه اوخود گرسنه خوابيده
سيرشد عالمي ز اطعامش
قبل يكسال بعدازاين قصه
بي دوائي ودكتري يكبار
به خودم آمدم وديدم كه
شده ام يارقيه دختردار
- سه شنبه
- 9
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 15:35
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه