يك جورهائي عاشقم فصل خزان را
آموختم از برگ ريزان بذل جان را
گرمي عشق تو مرا زنده نگه داشت
با مهر تو لازم ندارم اين و آن را
در سايه ات از آن زماني كه نشستم
در زير چتر خود گرفتم آسمان را
فرق زيادي بين تو با ديگران است
ديگر رها كردم به عشقت ديگران را
مختص اينكه با همه خلق از تو گويم
حق آفريده در دهان من زبان را
گيرم به چشم مردمان ديوانه باشم
عاقل كجا ميفهمد اين سرنهان را
از عشق بازي با تو سيرائي ندارم
ابرو گره كن تا ببينم آن كمان را
خشكه مقدس ها مرا تكفير كردند
تو رد مكن ديگر سگ اين آستان را
- سه شنبه
- 9
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 15:48
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه