• شنبه 3 آذر 03

 محسن صرامی

سلطان نجف -(بين جام ديده ام قدري شراب افتاد و بعد)

415

بين جام ديده ام قدري شراب افتاد و بعد
قرعه ي مستي به نام اين خراب افتاد و بعد

از خجالت آب شد شاعر كنار دفترش
ياد ايوان طلاي بوتراب افتاد و بعد

سمت سلطان نجف شاعر نشست و سجده كرد
پاي تا سر پيكرش در اضطراب افتاد و بعد

با سر پائين قدم برداشت تا ايوان او
برد سر بالا،كلاه از سر به آب افتاد و بعد

بار ديگر خم شد و آن آستان را بوسه زد
باز هم حرف بهشت از آب و تاب افتاد و بعد

كرد جرات تا شود نزديك قدري بر ضريح
ياد شعر ذره كه شد آفتاب افتاد و بعد

هو كشيد و هو كشيد و هو كشيد و هو كشيد
ناگهان از روي دلدارش نقاب افتاد و بعد

  • سه شنبه
  • 9
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 19:37
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران