به علی هم نگفتی ای زهرا
که چگونه شبت سحر میشد
هر کسی با علی عداوت داشت
به تو در کوچه حمله ور میشد
جسمِ در هم شکسته ات هر دم
هدف ضربه ای دگر میشد
چشمشان تا که برعلی افتاد
ضربه هاشان شدیدتر میشد
*کی باور میکرد یه زنِ هیجده ساله ، دورش چهل تا نامحرم ... هی به علی نگاه کنن ، زهرا را بزنن ... اینجا آخرین جایی نبود که دورِ یه زن حلقه زدن ... یه جایی دیگه ام سراغ دارم .. دور یه زن مردها حلقه زدن ..
هرچه او بیشتر نفس میزد ..
بیشتر میزدند زینب را ..
تیغ ها مانده بود در گودال
با سِپَر میزدن زینب را ..
یک نفر مانده بود در گودال
صدنفر میزدن زینب را ..
بیاید همین الان نیت کنیم برا زیارت حرم حضرت رقیه سلام الله علیها یه روضه بخونم .. بگم مادر .. شما را روز زدن .. شما را توی کوچۀ صاف زدن .. شما هیجده ساله بودی زدن .. اما رقیه سلام الله علیها رو شب و روز زدن .. تو بیابون زدن .. تو خارها زدن ...
حسین ....
مادر شما را زدن اما یه تکیه گاه داشتی به نام حسن علیه السلام ، پسرت بود زیر بغلهاتو بگیره .. رقیه رو تو بیابون زدن .. با لگد تو پهلوهاش زدن .. زینب هر چی التماس کرد بزارید ، خودم برم .. زَجر اومد از موهاش گرفت ...
- پنج شنبه
- 11
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 11:24
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه