پدر که از رخ ماهت نقاب ميگيرد
ز خاك پاي تو قمصر گلاب ميگيرد
از آب و تاب دگر آفتاب مي افتد
تو را كه روي دو دستش رباب ميگيرد
زمين ز خواب زمستاني اش شود بيدار
همين كه چشم تو را حس خواب ميگيرد
اگر اشاره كني سمت ابر يا دریا
نقاط خشك زمين را هم آب ميگيرد
در آستان تو يوسف سجود خواهد کرد
حسين عكس تو را تا كه قاب ميگيرد
نريخت قطره اي از خون حنجرت به زمين
چرا كه ديد زمين را عذاب ميگيرد
گرفت منصب باب الحوائجي بر دوش
جواب كرده در اينجا جواب ميگيرد
- چهارشنبه
- 17
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 12:29
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه