• دوشنبه 3 دی 03

 حسن لطفی

شعر شهادت حضرت زهرا(س) -(دختری از سینه‌اش آهی مُکرر را کشید)

641

دختری از سینه‌اش آهی مُکرر را کشید
باز هم بر چشمهایش پایِ مادر را کشید

آمد و آرام بوسیدش ولی آهی شنید
باز هم رویِ سرش آن دستِ لاغر را کشید

تا که در را وا کنَد بر روی مَردش فاطمه
فضه گویا سمتِ در بر حجره بستر را کشید

با سرانگشتش حسن پیشِ دری که سوخته
روی آن دیوارِ دودی یک کبوتر را کشید

بعد از آن گهواره‌ای خالی کنارش نقش زد
جایِ محسن بِینِ گهواره کمی پَر را کشید

یادش اُفتاد آتش و جمع ارازل جمع بود
یادش اُفتاد ابتدا نامرد خنجر را کشید*
  
وایِ من آتش که کارش کرد او در را شکست
وایِ من دنبالِ خود تا خانه لشگر را کشید

بعد از آن بر روی آن در رفت و آمد داشتند
بعد از ان این کوچه  ودآن کوچه حیدر را کشید

بچه‌ها کَندند در را تا که مادر پا شود
یک نفر او را کشید و یک نفر در را کشید

پشت بابا بود اما  ضربه‌ی سخت قلاف
روی سنگ کوچه مادر نه پیمبر  را کشید

■■■

حال امشب بُغچه‌ای را باز کرد و گریه کرد
روضه خواند و پیشِ زینب حرفِ آخر را کشید

کربلا می گوئیم :"مادر تماشا می‌کنی
از همانجایی که بوسیدیش خنجر را کشید

یک حرامی آمد و پیراهنش را کَند و بُرد
یک حرامی رویِ خاک و خار دختر را کشید"

هر دو می‌گفتند از آن سر که نیزه می‌بَرد
تا حسینش باز زیر پای او سر را کشید

*بعضی از مقاتل به این موضوع اشاره کرده اند

(حسن لطفی ۹۷/۱۱/۱۹)

  • جمعه
  • 19
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 18:38
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران