اي خدا چون شد، شاخهي ياسم
در كجـا افتـاد، دسـت عبّــاسم
من و اين همه لشگر خونخوار نَـه بـه جـا علـم و نَـه علمدار
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
تشنـه جـان داده، بـر لب دريا
جاي او گشته، چشـم من سقّا
ز عـدو چـه ستم چه جفايي ز تـو چـه ادب و چـه وفايـي
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
از گـل يـاسم، نشنـوم بويي
پرچمش سويي، دست او سويي
پسـر يَـل حبَـلَ متين كو؟ مَـه مـن گـل امّ بنيــن كــو؟
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
بسكه نـوشيده، مي ز پيمانه
بـر كمـر دستِ، پير ميخانه
نه دگر، مِي و مِي زده باقي نه خُمّي و نه جام و نه ساقي
خدا، خدا، خدا خدا امیدم رفت
فانوسهای اشک - علی انسانی
منبع:سایت مدایح
- شنبه
- 11
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 5:57
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه