• جمعه 2 آذر 03

استاد سید هاشم وفایی

سند غربت -(کوکب روشن من، ای مه منظومه ی من)

512

کوکب روشن من، ای مه منظومه ی من
آه ای دخترک خسته ومظلومه ی من

مدتی می گذرد خواب نداری بنشین
به روی پای خودت تاب نداری بنشین

ازچه بردیده ی من دیده ی خود دوخته ای
توچه دیدی به رخ من که چنین سوخته ای

گرچه روزمحن من شب یلدای شماست
این کبودی سند غربت بابای شماست

سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود
دخترم چون توکسی ام مصائب نشود

آنقدرداغ ببینی که دلت داغ شود
لاله های جگرت زینت هرباغ شود

چهره ی غرق به خونی زپدر می بینی
آه ازآن لحظه که در تشت جگرمی بینی

دل شرر دارد وچشمان ترم می سوزد
تا تو را می نگرم من، جگرم می سوزد

شدسرشته غم واندوه به آب وگل تو
همه فریاد برآرند امان از دل تو

گل یاس چمنم، ای گل دردانه ی من
گوش کن برسخنم  روشنی خانه ی من

دل تو چون دل من همدم اندوه وبلاست
پیش روی تو عزیزم سفرکرب وبلاست

باخبرباش که من پیرهنی دوخته ام
پیرهن که چه بگویم، کفنی دوخته ام

گرچه دربین مصیبات وبلا تنهایی
تودرآن  وادی طف نایبة الزهرایی

روشنی بخش دلم دل زغمت تاریک است
دخترم گریه مکن روز دهم نزدیک است

صحبت ازقتلگه وسینه ی افروخته است
لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است

  • شنبه
  • 20
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 18:46
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران