• سه شنبه 15 آبان 03


علی ای همای ... -(گذرم چو من به هرجا، شنوم بس آشکارا)

439

گذرم چو من به هرجا، شنوم بس آشکارا
به ترنمی گوارا، بسراید این نوا را

علی ای همای رحمت، تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی، همه سایة هما را

چه زند دم از براهین، ز خداشناسی و دین
که زپا فتاده مسکین، نشناسد آشنا را

دل اگر خدا شناسی، همه در رخ علی بین
به علی شناختم من، به خدا قسم خدا را

همه ذره لب گشاید چه فروتنی نماید!
که به امر حق درآید به تکلم آشکارا

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سرچشمه بقا را

چو شود سرای برزخ ز دل آرد آنگه آوخ
همه، پر جراحت و زخ بکند فغان و غوغا

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ار نه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

چه کنم ز بی‌کسی من، من و دست بر که دامن؟
برمش به‌کوی و برزن چوگدای دست و پا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

تو قبای جود برکن ز تن دو گیتی افکن
نتوان دم از کرم زن که فکنده سر سخا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

ز ازل نبوده غایب برش آنهمه مصایب
که نماید از عجایب غم دشت کربلا را

به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

ز سر رضای جانان گذرد ز پیکر و جان
رود او بسی شتابان که به جان خرد بلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

چو به دین حق بلی گفت ز رخش غبار را رُفت
به جز حق نگفت و نشنفت که سزاست مرتضی را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحرم چه نامم شه ملک لافتی را

به نهایت عدالت کند او به حق خلافت
که دهد جلال و شوکت به خلافت و ولا را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

همه رأفت و عنایت همه در پی هدایت
که خدا کند اجابت ز ره کرم دعا را

به امید انکه شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها که دادم همه سوز دل صبا را

علی ای کمال ایمان علی ای فدای قرآن
که تویی حبیب رحمان برسانش عرض ما را

چو تویی قضایگردان به دعای مستمندان
که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

نبوَد عجب دمادم که بنالد اهل عالم
چو دهد ز دست خود هم تو ولی و مقتدا را

چه زنم چونای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایی بنوازد آشنا را

که بر او کند نگاهی دهدش دمی پناهی
رهدش ز بی پناهی به گه جزای ما را

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

من و دامن مخاطب تو و رحمت تو یا رب
بنماییم لبالب ز ولای مرتضی را

  • سه شنبه
  • 23
  • بهمن
  • 1397
  • ساعت
  • 11:46
  • نوشته شده توسط
  • ابوالفضل عابدی پور

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران