روي حرفش در لجاجت كرد و ديوار ايستاد
لحظه اي چرخ فلك در حيرت از كار ايستاد
ضربه سنگين بود،سنگين بود،پس از شدتش
غنچه اي افتاد،گل پژمرده شد،خار ايستاد
هم فدائي داد هم خود را فداي يار كرد
پاي يارش فاطمه در اوج ايثار ايستاد
يك تنه با آنكه دست و پهلويش مجروح بود
بين كوچه روبروي جمع اشرار ايستاد
پيش پاي مرتضي جز روزهاي آخرش
با وجودي كه برايش بود دشوار،ايستاد
- سه شنبه
- 23
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:26
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه