انگار با این دردهایت خو گرفتی
دیدم که زینب را سر زانو گرفتی
دیدم برای حاجت همسایه هایت
یک دست،ذکر یاعلی یاهو گرفتی
نان پختی و خانه مرتب کردی امروز
در دست خود بار دگر جارو گرفتی
از چه مرا شرمنده کردی بیش از پیش
تا پشت در هی دست بر پهلو گرفتی
انسیه الحورا نگاهم کن دوباره
اشکم درآمد بسکه از من رو گرفتی
رنگت پرید اما نگفتی درد داری
در زیر چادر دست بر بازو گرفتی
دیگر نمی آید صدای گریه هایت
انگار با این دردهایت خو گرفتی
- سه شنبه
- 23
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 20:32
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه