شعري از عليرضا قزوه در وداع با رمضان
آمديم از سفر دور و دراز رمضان
پي نبرديم به زيبايي راز رمضان
هر چه جان بود سپرديم به آواز خدا
هر چه دل بود شكستيم به ساز رمضان
سر به آيينه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شد زمزمه راز و نياز رمضان
ديدم اين «قدر» همان آينه «خلّصنا»ست
ديدم آيينهام از سوز و گداز رمضان
بيش از اين ناز نخواهيم كشيد از دنيا
بعد از اين دست من و دامن ناز رمضان
نكند چشم ببندم به سحرهاي سلوك
نكند بسته شود ديده باز رمضان
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
آن كه ديروز مرا داد جواز رمضان
شام آخر شد و با گريه نشستم به وداع
خواب ديدم نرسيدم به نماز رمضان
- سه شنبه
- 16
- شهریور
- 1389
- ساعت
- 10:41
- نوشته شده توسط
- مهدی نعمت نژاد
ارسال دیدگاه