تا که پایم به در خانه ی دلدار رسید
به دلم باز غم بانوی بیمار رسید
تا که چشمم به در سوخته ی خانه فتاد
گفتم آنجا نکند شعله به رخسار رسید
متوجه شدم از تیزی آن میخ در است
که چه بر فاطمه بین در و دیوار رسید
این شنیدم که تداعی شده در کرب و بلا
هر بلایی که به گل از طرف خار رسید
این شنیدم که به بی دستی تو دست زدند
و حسین بن علی با دل خونبار رسید
این شنیدم که از آن ضربت سنگین عمود
چقدر لخته ی خون بر گل رخسار رسید
این شنیدم که شد اندازه ی ششماهه تنت
تیرها از همه سو بر تو علمدار رسید
تو که دیدی ز روی نیزه،بگو عباسم
که چسان خواهر تو بر سر بازار رسید
این شنیدم که به دور و بر او رقصیدند
تو روی نیزه و او در بر انظار رسید
                 ******
                  شائق
                    
- یکشنبه
- 28
- بهمن
- 1397
- ساعت
- 15:48
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
- 
                            محمود اسدی

 
                 
                 
                
                 
  
   
  
  
  
  
  
  
                                 
                                 
                                 
                                 
                                 
                                
 
     
     
     
     
                
                
ارسال دیدگاه