اسما بیا که روز جدایی رسیده است
خواهر! بیا که کار به هجران کشیده است
این روزها که بانوی این خانه هم شُدی
هَر شَب برای فاطمه پَروانه هم شُدی
اَسما ببخش! جاروی این خانه هم زدی
بر گیسوان دخترَکَم شانه هم زدی
قامت خمیده، دست به بازو گرفته ام
ساحل نشین و کشتیِ پهلو گرفته ام
آهسته زیرِ پیرُهَنم را نگاه کن
خون لَخته های روی تَنم را نگاه کن
باید که مَرهمی روی زخمِ پَرَم کِشی
حیدر رسید، چادرِ من را سَرَم کِشی
بر سینه ام از این دَرِ خانه نشانه هاست
بر دورِ بازویم اثرِ تازیانه هاست
دیگر نمی توانم راحَت نَفَس کِشَم
سَختَم شُده به دَردِ جِراحَت نَفَس کِشَم
پهلو به پهلویم مَکُن اسما، که اینچُنین
خونِ دوباره می چِکَد از پَهلویم زَمین...
...باید دوباره بَسترِ من را عَوَض کُنی
باید دوباره مَعجرِ من را عَوَض کُنی
دیدی اگر که گَرمِ مُناجات، امشبم
حتماً بیا که دور زِ چشمانِ زینبم...
...آن بُغچه ای که جبرئیل آورده وا کُنی
باید که سَهمِ خَلعَتی ام را سَوا کنی
رویَم به قبله است، دِگر مُحتَضَر شُدَم
شب که گذشت، زائرِ روی پِدَر شُدَم
بر حالِ حیدر و حَسَنَم گریه می کُنَم
بر طِفلِ مانده بی کَفَنَم گریه می کُنَم
- چهارشنبه
- 1
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 19:41
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
رضا رسول زاده
ارسال دیدگاه