جلوه حق را بچشم دل توان دید آشکار
در حقیقت چشم حق بین از مظاهر بر مدار
چشم دل بگشا ز جان سر تا بپا شو محو حق
تا به هر صورت ببینی جلوه صورت نگار
هر نفس ای بیخبر کو کومزن چونفاخته
دل تهی زاغیار کن تا گرددت یار آشکار
ایکه بهر کعبه گل رنجه سازی جان خویش
کعبه دل باشدت خلوتسرای آن نگار
زاین و آن تا چند پرسی محفل لیلی کجاست
همچو مجنون بایدت بگذشتن از شهر و دیار
از چه گیری گوش پند زاهدان خشگ را
می بنوش و از دل و جان سر بپای خم گذار
گر بخواهی آتش جانسوز دلسازی خموش
باید از آن آب آتش فام گردی میگسار
جامه تلبیس بر کن خلعت تقوی بپوش
مست می از جام وحدت شو که گردی هوشیار
همچو حر بامات آنخورشید رخ باید شوی
کز فروغ روی خود بنموده مه را شرمسار
ابر زلف و ماه رخسارش شد از روز ازل
تا شبانگاه ابد سرمایه لیل و نهار
تا بمحراب دو ابرویش کنی از جان نماز
بایدت از خون دل سازی وضو در روزگار
تا بدار هر دو عالم زنده دل باشی بکن
گرد شمع عارضش جانرا فدا پروانه وار
پافشاری بایدت تا سر کنی از جان و دل
کوری چشم رقیت ایدوست در کویش نثار
در قمار عشق ای دل جان بباید باختن
تا بری عمر ابد در ملک عالم زین قمار
عشق مطلف کیست دانی سرور اهل یقین
آنکه شد از دست و تیغش پایه دین استوار
قطب ایمان قلب امکان محور دین مبین
پادشاه هر دو عالم حیدر دلدل سوار
رکن احسان رایت بخشش مقام فضل و فیض
کعبه دانش صفای عقل سعی افتخار
زمزم جود و سخا میقات علم و معرفت
ساقی تسنیم و کوثر قاسم جنات و نار
نقش بند کاف و نون صهر محمد سر حق
زوج ام الاولیا باب کبار هفت و چار
ما همه چون جسم بیجانیم و او روح روان
ما همه نقشیم و او نقاش هر نقش و نگار
شمه یی از دست و تیغش کرد انشا جبرئیل
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
چون ببردم نامی از شمشیر آتش بار او
گشت در ملک جهان اشعار نغزم آبدار
هر که خواهد هر چه گوید من بقدر فهم خویش
مدح او میگویم و با کس ندارد هیچکار
در گلستان ثنایش بلبل آسا دم زنم
وز مدیحش صد هزاران نغمه دارم چون هزار
یا علی کلب درت «ضامن» منم کز جان و دل
در صفاهان کرده ام مدح و ثنایت را شعار
- جمعه
- 10
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:13
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
ضامن اصفهانی
ارسال دیدگاه