با همه ی لحن خوش آوایی ام
در بدر کوچه تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور ت
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را آتشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان من است
نامه ی تو خط امان من است
ای نگهت خواست گه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز به چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار مدد کار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما
دل مستنمدم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای جان تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آئینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصال تو به انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی
روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چه رو کنی به رخت درد و رنج نشناسیم
به لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل کز آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان و پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون کند
در پی لیلی رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر کی بسپارد زمام خویش را
*** (محمد رضا آقاسی)
منبع:سایت باب الحرم
- یکشنبه
- 12
- شهریور
- 1391
- ساعت
- 8:45
- نوشته شده توسط
- جواد
ارسال دیدگاه