هرگز نميخواهم به تن جان بي رقيه
زنده نخواهم ماند يك آن بي رقيه
كوثر براي فاطمه بود و رقيه
بيچاره آنكه خوانده قرآن بي رقيه
؛منا؛شود هر كس بگيرد دامنش را
؛منا؛نخواهد ماند سلمان بي رقيه
با شيخ گفتم تا نخواهد او نيايد
روي زمين يك قطره باران بي رقيه
؛بردأ سلاما؛هم يقين كار خودش بود
آتش نمي گردد گلستان بي رقيه
بايد اجازه گيرد عزرائيل از او
هرگز نمي آيد به لب جان بي رقيه
نامش شده اذن دخول ما به روضه
اين فيض ممكن نيست آسان بي رقيه
با دست هاي او گره ها ميشود باز
افتاد گره در كار انسان بي رقيه
ما را سپرده دست او ساقي كوثر
مستان نمي گيرند سامان بي رقيه
پس با جهنم فرق چنداني ندارد
از ديد ما جنات رضوان بي رقيه
- سه شنبه
- 14
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 16:56
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه