ريخت با دست خودش مي در سبوي مادرش
داد با اشك خودش آب وضوي مادرش
پلك ميزد جاي گريه جاي خنده جاي حرف
پلك ميزد در جواب گفتگوي مادرش
وقت رفتن شد خودش را زد ز گهواره زمين
آمد از ميدان پدر كم كم بسوي مادرش
لحظه اي نگذشت از رفتن كه تيري با شتاب
خورد بر اصغر...به واقع بر گلوي مادرش
تشنه آخر ذبح شد شش ماه اي در كربلا
شد تمامأ نقش بر آب آرزوي مادرش
نيزه داري سنگ دل از عمد چندين مرتبه
زد به نيزه راس او را روبروي مادرش
مادرش از دور ميزد بوسه بر روي علي
بوسه ميزد از همان نيزه به روي مادرش
خواستم توفيق روز افزون براي نوكري
پس قسم دادم به او بر آبروي مادرش
- چهارشنبه
- 15
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 18:33
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه