از چیست کاسمان ز کواکب منوّر است
باد صبا چو باد بهاری مُعطّر است
قمری به بوستان شده از شوق نغمه خوان
در دامن چمن بَرِ گل های اَذفر است
مُشک تتار می چکد از ابر نوبهار
کاینسان نسیم دشت پُر ازبوی عنبر است
خلد و جنان تأسی از این روز میبرند
زیرا که باغ و راغ پُر از یاس وعبهر است
ساقی خراب کن ز می نابِ خود مرا
آور قدح که موسم شادی دیگر است
باشد شب تولّد آن والی الولی
کاینسان مُشعشع آن مه و پروین و اختر است
نو باوه ای به عرصة هستی نهاد پای
کز یمن مقدمش همه آفاق انور است
نطقم به مدح آن شه دین گشته دُرفشان
طبعم روان چوآب به شأنش مُکرّر است
بیت الحرام گشته مُزین ز نور وی
پنهان به زیر ابر نگر قرص خاور است
شد نطق ها ناطق و گویا به مدح او
باغ اِرم ز پرتو رویش منوّر است
جاه و جلال و شأن و مَقامش همین که بس
او جانشین و بن عم و صهر پیمبر است
آن شهسوار و صاحب تیغ دو سر علی
کان بازوی یداللهیش اژدها در است
آن کس که مایۀ شرفِ خاص و عام شد
لاشک بدانکه باب شبیر است و شبر است
شاه عرب ، علی ولی ، سرور اُمم
مقصود کل امام به حق نور ازهر است
نام گرامیش که بود زیب عرش حق
بر کاینات دَرج و به گیتی مُصوّر است
شاهی که نوح را شده حامی به بحر غم
در کشتی نجات بشر طُرفه لنگر است
آن لایموتِ مُلک ابد مقتدای دین
در شرق و غرب و کون مکان حی و حاضر است
یعقوب داشت آگهی از وصل پور و گفت
شاه نجف به گمشده ام یار و یاور است
یونس به بطن حوت بُد آگاه کان امام
فریادرَس به جمله مسلمان و کافر است
ای دل کن افتخار که خاک رهش شوی
زیرا که خاک رتبه اش از تاج برتر است
هستی اگر مُحبّ علی شاه لو کشف
هان ای عزیز گو که چه بیمت ز محشر است
حُبّ علی اگر به دل مؤمنی بود
جایش به حشر جنّت و فردوس اکبر است
بغضش اگر به قلب کسی جا گزین شود
در دین ما ز جملۀ غالی و کافر است
عهد شباب طی شود و پیری اَر رسد
پیوسته در دلم سخن از مدح حیدر است
زاهد درون مسجد و محراب روز و شب
مشغول شکر و حمد خداوند اکبر است
صوفی درون صومعه با سبحۀ مراد
سرگرم در ستایش خلاق داور است
خصم عدو ، قوام جهان ، مظهر عیان
مصداق کل،دلیل سبل،میر و صفدر است
گفتی تو این قصیده به هجده بهار عمر
(رونق)به طبع تو صِله امروزدرخوراست
- چهارشنبه
- 15
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 19:4
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
حاج محمد رونقی مازندرانی
ارسال دیدگاه