گشتم ز لطف حضرت بی چون و ذوالمنن
مدّاح برج مهر امامت ابوالحسن
بر لوح دل چو جوهر آیینه خشک باد
باشد به غیر منقبت او اگر سخن
شاها شکست قهر تو بال و پر پری
آدم شد از مهابت شمشیرت اهرمن
آن را که بسته است لب مدح سنجیش
مانند شمع باد زبان دشمن بدن
هرکس نگفت مدح تو جز لخت دل مباد
چون غنچه های لاله زبانیش در دهن
خورشید از تنوره قهرت شرارهای
ماه از بهشت خلق تو یک برگِ یاسمن
هر غنچه گلی دل آگاه گشته است
تا شد نسیم لطف تو زینتده چمن
هرکس که با ولای تو رخت از زمانه بست
زیبد به رنگ غنچهاش از برگ گل کفن
پرسند چون ز ملّت من منکر و نکیر
گردد به این دو مصرع رنگین زبان من:
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست
آیینه خدای نما مرتضی علیست
طاعت به جز محبّت او کی شود قبول؟
فرع ولای شاه بُوَد صحّت اصول
سالم بُوَد دعاش ز آسیب دست ردّ
آن را که داده حبّ علی خلعت قبول
دایم به رنگ غنچه شاخ شکسته باد
گلشن برای دشمن او محبس خمول
نبود سزا به جز تو برادر رسول را
بانوی خانه تو نزیبد به جز بتول
خواهد که تلخکامی مردن چشاندش
جان در تن عدوی تو زان می کند حلول
باشد ز نور مهر تو گر عکس مدّعا
صورت پذیر گردد آیینه حصول
زان رو فرو به لجّه ادبار شد که نیست
در طالع ستاره خصمت به جز افول
حبّ علی مدار زِ هر ناکسی طمع
حبّ علی مجوی ز هر سفله فضول
ذاتیکه هست وصف سرایندهاش خدا
ذاتیکه هست مدح سگاندهاش رسول
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست
آیینه خدای نما مرتضی علیست
دل را ز فیض منقبتت وا رهان ز غم
یا مرتضی علی ولی صاحب کرم
در نامه عمل به غلام و مخالفت
جرم و ثواب گشته کم و بیش، بیش و کم
بر هم زند ز جوش طپش بال اهتزاز
در سینه دل به شوق تو چون طائر حرم
خوشتر بُوَد ز آمدن و باز رفتنتش
خصم تو چون به راه عدم می نهد قدم
در لرزه افکند چو زمان را مهابتش
صد گام از حدوث عقبتر فتد قدم
با آفتاب همّت او کم ز ذرّه است
یکجا شوند جمع اگر سایر همم
تا حشر زنده ایم به مهرش از این رهست
در پیش ما وجود ندارد اگر عدم
حق شاهد من است که غیر از دروغ نیست
نبوَد اگر به خاککف پای او قسم
در روز محشر آن که شفیع خلایق است
بر حوض کوثر آن که بود شافع امم
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست
آیینه خدای نما مرتضی علیست
گم کرده راه، تیه ضلال از هدایت است
هر دل که بی محبّت شاه ولایت است
شاها توییکه از پی تنسیق عالمت
سررشته نظام به دست کفایت است
هر دشمنیکه تهمت جرأت به خویش بست
بی جان بر سنان تو چون شیر رایت است
افسوس بر کسی ست که از کورباطنیش
روز جزا ز غیر تو چشم حمایت است
در هند گشته ناطقه ام مدح سنج تو
اینجاست کز صریح نکوتر کنایت است
حکم تو بسته است لب حق سرائیم
ورنه مرا به زیر زبان صد حکایت است
محروم تا ز شربت کوثر نمی شویم
این چشمه بی مبالغه عین عنایت است
هرچند جرم من به نهایت رسیده است
یا مرتضی علیکرمت بی نهایت است
از راه رفتگان شبستان کفر را
بعد از رسول آن که چراغ هدایت است
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست
آیینه خدای نما مرتضی علیست
بر روی آفتاب که شد زیب روزگار
باشد ز خاک درگه او رنگ اعتبار
دایم ز بیم حدّت شمشیر قهر او
پنهان شده است در دل سنگ آتش از شرار
نازم علوِّ مرتبه اش را که آفتاب
زیبد پیاده جلوش چون شود سوار
زان خلق شد که گرد تو گردد شبانه روز
ذات تو گشته دایره چرخ را مدار
یا مرتضی علی چه شود مسکن مرا
در مشهد امام رضا گر دهی قرار
هر شام در برابر قصر جلال او
خورشید جبههسا شده بر خاک انکسار
سایم به گرد روضه او جبهه امید
مالم به خاک درگه او روی افتخار
گردند مقریان چو به سررشته نفس
گلدسته بند ذکر الهی ز هر کنار
من هم چو عندلیب خوش الحان به صد نشاط
بند از زبان گرفته بگویم هزار بار:
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست
آیینه خدای نما مرتضی علیست
دانیکه کیست بحر کرم، معدن سخا
دانیکه کیست صفشکن عرصه وغا
دانیکه کیست آن که به راه نجات خلق
کشتی اهل بیت نبی راست ناخدا
دانیکه کیست کز پی جاروب درگهش
شهپر شده به حضرت روح الامین عطا
دانی ز کیست تخت ولایت قوی اساس
دانیکه کیست زیب ده تاج انّما
دانی به کارخانه قدرت بریده اند
بر قامت که خلعت زیبای هل اتی
دانی به جور غیر، صبوری که پیشه کرد
دانیکه کیست راهنمای ره رضا
دانی ز خاک راهگذاریکه می دهد
هر روز صبح آینه مهر را جلا
دانیکه درد مهر که باشد علاج دل
دانی که نام کیست همه درد را دوا
خواهی صریح تر به تو گویم که خلق را
بعد از محمّد عربی کیست پیشوا
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست
آیینه خدای نما مرتضی علیست
پیچد به خویش شعله صفت در دهان مرا
آن دم که یا علی نبوَد بر زبان مرا
یک ذکر یا علی ولی در تمام عمر
نام خدا کفاف بُوَد حرز جان مرا
تا رفتهام به حصن حصین محبّتت
سر تا سر جهان شده دارالامان مرا
مپسند از این زیاده ز بیداد حادثات
دل در فشار پنجه غم خون چکان مرا
شیر زمانه و سگ شاه ولایتم
بنما ز من عزیزتری در جهان مرا
چون از سگان شیر خدایم روا بُوَد
گر مقتدای خود شمرند انس و جان مرا
یا مرتضی علی نه همین در دم حیات
مهر تو در تن است به جای روان مرا
در تنگنای گور هم از شوق دیدنت
چشمی بُوَد چو شمع به هر استخوان مرا
آهنگ سیر ملک عدم را کنم چو ساز
جویا همین ترانه بود بر زبان مرا:
کان سخا و بحر عطا مرتضی علیست
آیینه خدای نما مرتضی علیست
- پنج شنبه
- 23
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 14:29
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
مرحوم ميرزا داراب بيگ
ارسال دیدگاه