حق سيرتي به صورت انسان رسيده است
آئينه دار جلوة يزدان رسيده است
از ماوراي عرصة جولان جبرئيل
ديباچه اي ز مظهر خوبان رسيده است
وقتي كه پاي صحبت عرش است و كبريا
آذين كنيد خانه كه مهمان رسيده است
سرزنده مي شود همه گلهاي ارغوان
عشقي لطيف تر ز بهاران رسيده است
از آسمان نمايشِ رحمت چه ديدنيست
الطافِ حق چو بارش باران رسيده است
در مدحت جمالِ سرا پا خدائي اش
سر رويِ دست ، يوسف كنعان رسيده است
از بسكه دلرباست مناجاتهاي او
از رويِ شوقْ موسيِ عمران رسيده است
ذكر شهادتين به لبهاي كوچكش
كودك ولي كمالِ مسلمان رسيده است
بابُ المراد، گل پسر ثامن الحجج
دُردانة امير خراسان رسيده است
در بين ازدحام گدا كوچه وا كنيد
نور دو چشم حضرت سلطان رسيده است
ريحانة بهشتي شمس الشموس شد
خورشيد زاده اي زِ امامان رسيده است
بابا كُش است ناز علي اكبريِ او
تاج سر تمام جوانان رسيده است
مولَي الكريم بنده نوازي ، گره گشا
دلسوز سائلان و فقيران رسيده است
عاشق كُشَ است لحن حجاز لبانِ او
تفسيرِ جامع همهْ قُرآن رسيده است
مسكيني و اسير و زمين خورده اي بيا
شأنِ نزول سورة انسان رسيده است
مجنون كه جايِ خود به تمناي ديدنش
ليلي به گيسوي پريشان رسيده است
زانو زده به پيشِ علومش تمام علم
علامة هميشة دوران رسيده است
تضمين شيعه بودن ما با ولايتش
احيا گر مباني ايمان رسيده است
دستش كه هيچ نام عظيمش گره گشاست
صاحب لواي بخشش و احسان رسيده است
با نام او براتِ شهادت دهد رضا
باب وصالِ جمله شهيدان رسيده است
مُهر امامت است ميانِ دو شانه اش
در ظلمت زمان ، مَهِ تابان رسيده است
چون مادرش مشخصة حق و باطل است
ميزانِ بينِ جنت و نيران رسيده است
اربابِ ما مُراد چهل سالة رضا
بدرالمنير ليلة هجران رسيده است
حاجت بياوريد كه بابا شده رضا
كوري چشم جمله حسودان رسيده است
شادم ولي غمي دلِ من رنج مي دهد
شرح غمم به نالة سوزان رسيده است
رويِ نگار ما و نگاه نَسَب شناس؟؟؟!!!
زين غصه بر لبم به خدا جان رسيده است
حيفْ اين پسر به چنگ حسودي اسير شد
مانند مادري كه جوان بود و پير شد
برخيز اي جوان سر خود بر زمين مَكِشْ
تو زخم ديده اي پَرِ خود بر زمين مَكِشْ
اي مادري تر از همه كم دست و پا بزن
پهلو شبيه مادرِ خود بر زمين مَكِشْ
بر تار گيسُوانِ تو جاي لب رضاست
اين گيسوي مطهر خود بر زمين مَكِشْ
اسبابِ رقص و شادي زنها شدي چرا
صورت به پيشِ همسر خود بر زمين مَكِشْ
اينان ز دست و زدنت كِيْفْ مي كنند
طاقت بيار و پيكر خود بر زمين مَكِشْ
بر روي نازينْ لبِ تو خاك و خون نشست
پس آيه هاي كوثر خود بر زمين مَكِشْ
شكر خدا كه نيست تماشا كند رضا
گويد دوديدة ترِ خود بر زمين مَكِشْ
در كربلا پدر به سر التماس كرد
برخيز اي جوان سَرِ خود بر زمين مَكِشْ
بس كن حسين آبرويِ خويش را مَبَر
زانو كنار اكبر خود بر زمين مَكِشْ
كار عباست بُردنِ اين جسم ، زينبا
با گوشه هاي معجر خود بر زمين مَكِشْ
- یکشنبه
- 26
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 12:49
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه