از غمت قلب پر از شعله ورم می سوزد
باغبانا بنگر برگ و برم می سوزد
آخرین لحظه عمر من غمخوار رسید
نظری کن که جهان در نظرم می سوزد
ای برادر به تو اینقدر بگویم که بدان
از غم دوری تو بال و پرم می سوزد
از همان روز دهم گریه امانم ندهد
سبب این است اگر،چشم ترم می سوزد
نرود از نظرم آب طلب کردن تو
هر شب و روز به یادت جگرم می سوزد
خاطرم هست هنوز آتش سوزان و غروب
دیدم از ظلم حرامی که حرم می سوزد
یاد آن روز که با چکمه به من می زد شمر
مثل مادر شده ام من،کمرم می سوزد
بس که در شام ز هر سو به سرم سنگ زدند
با تو سر بسته بگویم که سرم می سوزد
*******
شائق
- چهارشنبه
- 29
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 17:21
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه