چشمم بود به در که بیایی ز در حسین
یکدم بیا ببین که شدم محتضر حسین
در دشت آنچه دیده ام از خاطرم نرفت
هر صحنه ای زده به وجودم شرر حسین
از علقمه خمیده خمیده چو آمدی
دیدم که بود دست تو روی کمر حسین
حالا منم خمیده شدم مثل تو،ببین
داغ تو کرده است مرا خونجگر حسین
کابوس هر شبم شده گودال قتلگاه
چشمم ز خون دل،شده هر لحظه تر حسین
آنان که بر تو نیزه و شمشیر می زدند
بی تو همه شوند به من حمله ور حسین
وقتی سنان رسید و سنان زد به سینه ات
بودم به یاد فاطمه و پشت در حسین
یادم نرفته شمر بر آن سینه پا گذاشت
آهت نداشت بر دل سنگش اثر حسین
یک سر به چند ضربه مگر می شود جدا
ده ضربه بیشتر زده از پشت سر حسین
******
شائق
- چهارشنبه
- 29
- اسفند
- 1397
- ساعت
- 17:26
- نوشته شده توسط
- میرکمال
- شاعر:
-
محمود اسدی
ارسال دیدگاه