سايه اي مانده فقط بعد تو از خواهر تو
من فقط مانده ام و داغ تن بي سر تو
كهنه پيراهني از توست فقط مونس من
يادگاري كه دهد عطر تو و مادر تو
تو خميدي پس از عباس ولي باور كن
كمرم صاف نشد بعد علي اكبر تو
مردم و زنده شدم،پير شدم،افتادم
چشمم افتاد همينكه به سر اصغر تو
لشگري دور و بر قتلگه ات حلقه زدند
ديدم آن روز،كه پاشيده شده پيكر تو
جاي تسبيح پس از نافله ام ميگفتم
حيف از انگشت تو و حيف از انگشتر تو
تو شدي پير پس از داغ علي اكبر و من
شده ام پير پس از پر زدن دختر تو
اين خداحافظي آغاز سلام است،سلام
باز هم ميرسد امروز به تو خواهر تو
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 13:7
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
- شاعر:
-
محسن صرامی
ارسال دیدگاه