اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ ، وَخُزّانَ الْعِلْمِ ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ الاُْمَمِ ، وَاَوْلِياءَ النِّعَمِ ، وَعَناصِرَ الاَْبْرارِ ، وَدَعائِمَ الاَْخْيارِ ، وَساسَةَ الْعِبادِ ، وَاَرْكانَ الْبِلادِ ، وَاَبْوابَ الاْيمانِ ، وَاُمَناءَ الرَّحْمنِ ، وَسُلالَةَ النَّبِيّينَ ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلينَ ، وَعِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعالَمينَ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ ...
یا وَلِیَّ اللّهِ إنّ بَیْنى وَ بَیْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا ... شرمنده ام ، گنهکارم ، رو سیاهم .. یا ولی الله ... لا یَأْتى عَلَیْها إلّا رِضاکُمْ اگه شما نگذری کارم زارِ ... خوش به حاله اونایی که ناله دارن .. امام هادی حاجت داشت یه نفر فرستاد کربلا فرمود برو تحتِ قبۀ حسین برا من دعا کن .. میخوای زائرِ ابی عبدالله بشی به نیابت امام هادی ؟ ...
کربلا .. کربلا .. کربلا ... کربلا ...
باز گویا هوایِ دل ابری است
آسمان غصه دارِ مهتاب است
ولی من همنشینِ با اشکم
چشم هایم شبیه سرداب است
دارد از عرش ناله می بارد
ملک و جن و انس نالانند
چشم هایِ فرات بارانی ست
سامرا باز بیتُ الاحزان ست
باز امشب دلم به دریا زد
در یَم معرفت شنا کردم
باز امشب یه عشقِ یادِ شما
جامعه خواندم و دعا کردم
معدن رحمه ، مهبطِ الوحی
حافظِ بی بدیلِ سرالله
هادیِ قلب هایِ گمراهان
آه ، ذریۀ رسول الله ...
معتصم از شما شفا یابد
متوکل ، توکلش به شماست
دوستانت که جایِ خود دارد
دشمنت هم توسلش به شماست
جان مهدی بیا دعایمان فرما
ما غریبیمُ آشنایِ توییم
پُر کن ار مهر کاسۀ ما را
ما گدایانِ سامرایِ تواییم
*میگه ایستاده بودم تو صفِ مردم منتظر بودم امام رو ببرن ، دیدم امام هادی سوارِ بر مرکب ، بالایِ مرکب سر مبارکشون رو پایین انداختن ، کَاَنَ دارن به زمین نگاه می کنن ، سنی مذهبِ داره این حرفُ میزنه ، میگه امام اصلاً به جمعیت اطرافش توجهی نداشت . همینطور که از دور میومد دیدم چقدر نورانیِ ، چقدر این چهره دلرباست ، تو دلِ خودم گفتم این آقا رو برا چی اسیر گرفتن ؟" چه گناهی کرده ؟ همینطور که میومد از راهِ دور تو دلم دعا کردم گفتم خدایا شرِ دشمنایِ این آقا رو از سرش کوتاه کن .. آقا روبروم که رسید سر رو آورد بالا یه نگاهی به من کرد گفت دعایِ تو در حقِ من مستجابه .. کسی نمی تونه آسیبی به من برسونه ، خیالت راحت همون جا سر بالا کرد گفت خدا برکت بده زندگیت ، خدا کمکت کنه .. (سنی مذهبه ها ..) خدا خیرت بده میگه وقتی برگشتم به شهر و دیارم ، رزقم ده ها برابر شد ، زندگیم رو به راه شد . آقا برا سنیِ دعا کردی ، امشب برا منم دعا کن آقاجان ... آماده ای روضه بخوانم ؟*
در شبِ شوم کاخِ عباسی
مثله خورشید منجلی هستی
دست هایِ مبارکت بسته س
هرچه باشد تو هم علی هستی ...
رسم این خانواده شد غربت
مثله زینب چرا اسیر شدی
مو سپیدی برایتان زود است
در جوانی چقدر پیر شدی
* اما ملعون ، آقا رو دعوت کرد مجلس خودش ، بیش از 120 سرباز گذاشته امام هادی که وارد شد تعلل نکنید با شمشیر تکه تکه ش کنید .. اما وقتی وارد شد دید کسی از جایِ خودش تکون نمی خوره ، کوچکترین تعرضی به امام هادی نمیشه .. مجبور شد بلند شد آقا رو در بغل گرفت ، کنارِ خودش جا داد ، بعدشم با احترام آقا رو روانۀ منزل کرد ، آقا که رفت اینا رو جمع کرد گفت مگه بهتون نگفتم تکه تکه اش کنید ؟ چرا همه وایستادید نگاه می کنید ؟.. گفتن اخه وقتی وارد شد نگاه کردیم دیدیم بیش از صد شمشیر دوره آقا داره میگرده ، کسی رو نمی بینیم اما مچ دست و شمشیرُ میبینیم .. دورِ آقا حلقه زدن مگه کسی میتونست نزدیک بشه .. ذریۀ پیغمبرِ ... مگه کسی میتونه نزدیک بشه ، تعرضی کنه ؟ ... ملائکه دوره آقا حلقه زدن محافظ آقا هستن .. اما بمیرم زینب اومد بالایِ تل زینبیه .. دید نیزه دار داره با نیزه میزنه .. شمشیر دار داره با شمیر میزنه .. اونی که شمشیر و نیزه نداره ، سنگ به بدنِ حسین ..... *
- دوشنبه
- 5
- فروردین
- 1398
- ساعت
- 16:54
- نوشته شده توسط
- ابوالفضل عابدی پور
ارسال دیدگاه